تو میدانی که این دنیا قشنگ نیست
اما قشنگی هم دارد
تو میبینی که آجرها سیاهند
اما چشمت را میبندی
و آبی ها را لمس میکنی
نمیترسی دیوانه باشی
هنوز کودکی
دنیا تعداد زیادی عکسِ در هم گره خورده و ناشناس است. عکس ها میچرخند و تغییر میکنند، بدون اینکه چشمی کشف شان کند. کشف کردن همیشه به معنیِ گرفتنِ عکس نیست. چه بسیار عکس ها که هیچ دوربینی به خلوت شان راه ندارد و تنها برای دیدن یک جفت چشم اتفاق می افتد.
تنهایی در ساعت پنج صبح
چای تلخ در دستت
هیچ کس در خیابان نیست
جز تو
و من که تو را میبینم
این علامت خطر نیست
یادآوری ست
...
چنبره زده ای در خود
آفتاب گرمت نمیکند
پیاده رو سرگردان است در خطوط موازی
پیاده ها نمیبینندت
سایه ات کوچک تر است از برج های عاج
زیر پایت گم میشود